یکی از بچه های خوابگاه داشت برای آزمون آیلتس آماده می شد و چون هیچ کدوم در حدی نبودیم که بتونیم باهاش تمرین مکالمه کنیم به خاطر همین شبا زنگ می زدیم پشتیبانی سامسونگ، ال جی، هیوندای و .
و یه مشکل فرضی طرح می کردیم که مثلا فلان قسمت گوشی یا تلویزیون مشکل داره و چند نفری با درک ناقصمون از انگلیسی باهاش بحث می کردیم .
چون مرکز پشتیبانی و مربوط به گارانتی محصول بود هزینه تماس به عهده خودشون بود .
چیزی هم که تو خوابگاه زیاد بود متخصص الکترونیک و سخت افزار و نرم افزار، یه مشکل فرضی طرح می کردیم و بین نیم ساعت تا یه ساعت با طرف بحث می کردیم تا بهش ثابت کنیم که اصلا طراحیتون مشکل داره .
و آخرش بهش می گفتیم شما که چیزی بلد نیستی چرا گذاشتنت مسئول پشتیبانی .
یکی دیگه از بچه ها بر همین مبنا هر چند ماه و حتی چند هفته و گاهاً چند روز یک بار یه ایراد فرضی طرح می کرد و طرف رو ولش می کرد و می رفت سراغ یکی دیگه .
دیگه حتی اسماشون هم یادش نمی موند .
و همیشه می گفت اینا اونی که من می خوام نیستن .
این پسر عاشق یکی از بستگانشون و هم بازی بچگیاش بود که همیشه به پنجه آفتاب تشبیهش می کرد .
که به جرم بچگی و کله بوی قرمه سبزی دادن و دهن بوی شیر دادن هیچ وقت جدی گرفته نشده بود و اقدامی از طرف خانواده براش صورت نگرفته بود .
تا این که خبر ازدواجش رو شنید .
توی دوره افسردگی اصلا نمیشد باهاش صحبت کنی .
تا این که کم کم رسید به مرحله پذیرش و زد تو فاز بی خیالی .
دیگه درس ها رو همینطور الکی پاس می کرد و هر چند وقت با یکی بود .
دیگه هر 5 ماه و 6 ماه یک بار می رفت خونه و دائماً توی خوابگاه بود
همیشه سه تارشو می گرفت بغلشو می نشست گوشه خوابگاه برای خودش ساز می زد .
ولی واقعاً شنیدن صدای تارش دلنواز بود .
تا این که فهمید پنجه آفتاب در شرف طلاقه .
دیگه هر هفته می رفت خونه .
بعد از طلاق دختر، رفته بود و بهش گفته بود که چه قدر عاشقش بوده و چه ها در فراقش کشیده و دختر هم بهش گفته بوده که اونم بهش علاقه داشته و این عشق بدون این که بیان بشه دو طرفه بوده .
وقتی فیلم Great Gatsby و زندگی کثافت گونه دِیزی که با شوهرش زندگی می کنه اما عاشق دی کاپریو . می بینم ناخود آگاه یاد این دختر و پسر می افتم .
این دوتا یه مدت با هم بودن تا این که به خونوادش گفت که من بازم این دختر رو می خوام .
که مادرش گفته بود مگر این که از روی جنازه من رد بشی بخوای با یه دختر مطلقه ازدواج کنی .
مادرش که چیزی از "جمیله شیخی" توی فیلم "لیلا" کم نداشت کاری کرد که خود دختر بگه اگر شما هم بیاید خواستگاری من جوابم منفیه .
بعد هم سریع برای پسرش آستین و بالا زد و یه دختری رو براش گرفت .
پسر هم دیگه از دانشگاه انصراف داد و البته اگه انصراف هم نمی داد به علت مشروطی هاش اخراجش می کردن .
رفت پیش پدرش مشغول کار شد و بعد از ظهرها هم به بچه ها موسیقی و ساز یاد می داد .
بعد از مدت ها که دیدیمش کلی شکسته شده بود و شده بود یه آدم سرد و بی روح که به گفته خودش تنها دلخوشی زندگیش سازشه .
و باز هم همون آهنگ همیشگی رو می خوند .
تا کی زیر یک سقف روزا بشه تکرار
تا کی با صبوری پا بند و گرفتار
من خسته تر از تو تو خسته تر از من
درباره این سایت